This is a sample Finance Education
Latest Update Sample
This is a latest update sample
Research Sample 1
This is Research sample 1
ماجراهای آقای بهرامی 8
آن بار که ماجرای اسرار آمیزی برای آقای بهرامی روی داد
ماجرا دقیقا آغاز مشخصی نداشت. اما مدتی که گذشت کم کم دوستان آقای بهرامی متوجه غیبت او شدند. ابتدا از بی پاسخ ماندن پیامک ها و زنگ ها، که تعبیر به پیچاندن می شد، شروع شد تا اینکه کم کم نگرانی ها آغاز شد. اوج نگرانی زمانی بود که جمعی از دوستان تصمیم گرفه بودند سرزده به خانه آقای بهرامی بروند. کسی در منزل نبود، یعنی احتمالا کسی نبود چرا که چراغی در خانه روشن بود. اما این واقعیت که چراغ روزهای بعد هم ، حتی در روز، روشن مانده بود این حس را تقویت می کرد که حتما اتفاقی افتداه است.
حقیقت این بود که دوستان آقای بهرامی نشانی ای از بستگان آقای بهرامی نداشتند و بستگان آقای بهرامی حدس می زدند که او با دوستانش است. شاید این راهکاری بود که آقای بهرامی اتخاذ مرده بود تا درصدی از نگرانی ها بکاهد. به هر حال آستانه تحمل دوستان و بستگان آقای بهرامی به قدری بالا بود که قبل از اینکه کار به گزارش به کلانتری بکشد سر و کله آقای بهرامی پیدا شود. آقای بهرامی برگشته بود، اما این آقای بهرامی آن آقای بهرامی نبود.
البته نمی شد اسمش را بازگشت آقای بهرامی نامید چرا که او را در خانه اش پیدا کرده بودند. سرایدار یادش نمی آمد که آقای بهرامی را در حال وارد شدن به خانه دیده باشد اما اولین کسی که آقای بهرامی را پس از این ماجرا دیده بود، سر و وضع نا مرتب آقای بهرامی، صورت اصلاح نکرده، لباس چروک و پیشانی عرق کرده آقای بهرامی را خوب به خاطر داشت.
به هر حال وضع آقای بهرامی آن قدر خوب نبود که از او پرسیده شود چه اتفاقی افتاده است. این را دوست آقای بهرامی وقتی فهمید که جواب آقای بهرامی به پرسش در مورد شرح ماجرا، ناله دردناکی بود که معلوم نبود از آدمی خسته به گوش می رسد یا آدمی گرسنه یا حتی آدمی زخمی.
اولین اقدامی که صورت گرفت تهیه غذایی برای آقای بهرامی بود. پس از صرف غذا آقای بهرامی که جان تازه ای گرفته بود، بدون گفتن هیچ حرفی به حمام رفت و اصلاح کرد و لباس تمزی به تن کرد و پس از تشکر از دوستش به او اعلام کرد که باید برای کاری به بیرون برود. وقتی دوست آقای بهرامی از او پرسید که در این مدت چه می کرده، آقای بهرامی با لحنی آمیخته به ترس پاسخ داد که مساله مهمی نبوده است. و سپس به نوعی با بی ادبی دوستش را تا در خروجی همراهی کرد.
شب همان روز دوستان به خانه آقای بهرامی آمدند تا با او دیدار کنند. پاسخ های آقای بهرامی به پرسش های دوستان آن قدر درهم ، محافظه کارانه، متناقض و عصبی بود که دوستان حتی نتوانستند بفهمند که در این مدت آقای بهرامی در خانه بوده یا بیرون. عده ای به این نتیجه رسیده بودند که آقای بهرامی در خانه تنها بوده است. عده ای معتقد بودند شخصی به ملاقات آقای بهرامی آمده است. برخی مطمئن بودند که آقای بهرامی این مدت را خارج از خانه به سر برده است و بقیه کمابیش تلفیقی از این موارد را مطرحمی کردند. حتی عده ای اصل ماجرا را انکار می کردند.
اما مهتر از اینکه چه اتفاقی برای آقای بهرامی افتاده بود، این بود که آقای بهرامی خلقیات ثابت خود را از دست داده بود. بعضی وقت ها بی خود می ترسید. گاهی بلند قهقهه می زد و گاه می گریست. در جمع ساکت تر از همیشه بود و خجالتی شده بود. برخوردهایش با دوستان عصبی شده بود می شود گفت دیگر کسی رفتارهای قابل پیش بینی آقای بهرامی را از او نمی دید.
مدتی طول کشید تا آقای بهرامی کمابیش به حالت ثابتی برگردد که بی اندازه شبیه به حالت او قبل این ماجرا شبیه بود با این همه هنوز خیلی ها اعتقاد داشتند که این ماجرا تاثیر عمیقی بر آقای بهرامی گذاشته است. یکی از دوستان اعتقاد داشت که ترسی عمیق از چیزی ناشناس در وجود آقای بهرامی رخنه کرده است. دیگری او را به شدت نا امید توصیف می کرد. یکی از نزدیک ترین دوستان آقای بهرامی حالاتی از شرمندگی و احساس گناه عمیق در او دیده بود. بی خیالی، تنبلی، عدم مسئولیت پذیری و بسیاری دیگر از خلقیات منفی دیگری که در وجود هر کسی تا حدودی پیدا می شود، هر یک در نظر یکی از دوستان در آقای بهرامی برجسته تر شده بود.
در مجموع از برایند این نظرات می شد گفت آقای بهرامی تغییر مشهودی نکرده بود. اما یک جمله که آقای بهرامی بعدها در مورد این ماجرا گفت باعث شد که هیچ وقت کسی با اطمینان در این رابطه اظهار نظر نکند. آقای بهرامی گفته بود « شاید شرح بعضی ماجراها بهتر باشد برای همیشه در دل فرد پنهان بماند»
